کافه .خبر.بهترین وبلاگ سرگرمی
بهترین وبلاگ تفریحی .
|
|||||||||||||||
یک شنبه 8 تير 1393برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : پسرتنهامم سلام اسمم محمد رضا هست دوران سربازی تا الا تو پادگان تکاوری چهل دختر دارم میگذرونم
هر روز عصر که بیکار بودم تو دفتر خاطراتم یه ربگه یادگاری تو دفتر مینوشتم الا هم میخوام اونا رو تو وبلاگم واسه تون بزارم
1393/2/29 امروز روز تلخی واسم بود میدونی چرا ؟ خدایش میگم بد روزی بود شنبه اول صبح حالت رو بگیرن چه حالی داری ؟خب نمیشه چیزی گفت باید ساخت تازه تو پادگان بودیم همه به همون دستور میدادن نمیدونستیم چه کنم درگیر شده بودم اول صبح از فرمانده تا ارشد تا بقیه هی دستور بدن به نظرتون کدوم حرف رو میپذیری
خدا خدا میکردم کی عصر شه که بشینم یه خورده فکر کنم چون تو اون لحظه ها تنهایی بهترین رفیق ادم هست. نشتستم به گذشته خودم فکر کردم روزهای که رفته یا به خاطراتی که تلخ بودن تو گذشته هی یادم میامد میفهمیدم بتر از این تلخی ها هم هست تو زندگی ادم ها. خب گذشته من بیشتر خوشی بوده تا تلخی شکر خدا یه هفته تو لاک خودم بودم همش سختی خیلی سخت بود به هر دری میزدم که یه جورایی از دم کار در رم ولی نمیشد خلاصه هی بیخال شدیم پادگان خوبی هست هواش باحاله ولی سختی هم زیاد داره من تو یگان رزمی افتادم بیشتر کلاس داشتیم همش درس و تمرین صحرا و رزم شبانه هم داشتیم بیشتر بچه ها میگتن بازسیزدبده اومد 40 روز اونجا بودم بعد 8 روز مرخصی دادن اومدم خونه وای چه حالی داشتیم ها مامانم میگفت چرا افسردگی داری گفتم هیچی بزار تنها باشم ببینم چه کنم هنوز هم سرباز هستم این نصف داستان خاطرات سربازی هست که دارم مینویسم هنوز 7 ماه تموم کردم امید وارم هرکی تو این پادگان میاد ارزوی موفق باشه من که راضی هستم هر چند سختی زیاد داره ولی خوش میگذره الا من مرخصی اومدم هر بار که مرخصی بگیرم میام ادامه داستان رو مینویسم.پادگان چهل دختر تکاوری تبپ 258 تکاوری شاهرود امروز چهار شنبه هست 28 ماه مبارک رمضان یه وقتی شد بیام ادامه بدم این داستان رو رفتیم صحرا چه حالی داد عصر روز یک شنبه ساعت 4 عصر رفتیم کوه نوردی صورت مون رو سیاه کردیم با اسلحه شدیم تکاور واقعی 10 کیلومتر پیاده رفتیم گروه ماه ضربت بود که بقیه رو پشتیبانی میکرد از دره ها و درختان گذشتیم 8 نفر بودیم که باید از بقیه جلو تر حرکت می کردیم من با تیر بار ژ3 بقیه گروه هم ژ3 داشتن فرمانده مون ما رو تقسیم کرد من و 7 نفر دیگه رو با یه مهندس رو گشت گذاشت که گشتی بدیم کلی از گروه جدا شدیم از سخره ها و دره ها و گذشتیم تا به یک دره رسیدیم ساعت 11 شب بود هوا تاریک هوا هم این قدر سرد همون جا کمین زدیم تا صبح من که راستش خوابم برد بدبختی اون شب این بود که بارون می بارید ه شبی تا اخر عمر خاطره می مونه صبح که از گشتی با برنامه های خاص خود مون باز گشتیم و دستورات را به فرمانده دادیم
نظرات شما عزیزان:
سلام بر خدمت کرده های چهل دخترامیدوارم سختیهائی که اونجا کشیدین الان به کارتا اومده باشه من هم سال86 توی اتشبار سوم .گردان 813 بودم سروان قنبرابادی درود به شرفت
سلام منم بچه خیج هستم . از سال 75 تا 77 پادگان چهلدختر بودم . و فرمانده ام جناب اقای رجبی نصب بود ودر فنی حرفه ای بودم . بچها پادگان چهلدختر بسیار پادگان خوبیس و اب و هوای خوبی دارلد در فصل بهارو تابستان . اصلا نترسید
سلام مهران هستم از خرم اباد سال 85 چهل دختر بودم برج سه و چهارزردالو فروشاي پايين پادگانو يونجه دروکردنو يادش بخير نميدونم اقاي فرج الهي هنوز هستش يانه فرمانده گروهان بود سروان بود درجش الان نميدونم اميدوارم هرکجاهست موفق باشه.
سلام مهران هستم از خرم اباد سال 85 چهل دختر بودم برج سه و چهارزردالو فروشاي پايين پادگانو يونجه دروکردنو يادش بخير نميدونم اقاي فرج الهي هنوز هستش يانه فرمانده گروهان بود سروان بود درجش الان نميدونم اميدوارم هرکجاهست موفق باشه.
سلام من از سال 92 سرباز چهل دختر بودم 5ماه تموم کردم گردان پشتیبانی یادش بخیر....
سلام من سال89و90گروهان 6 گردان اموزشی کمک مربی بودم یادش بخیر
سلام منسال89و90گروهان 6 گردان اموزشی کمک مربی بودم یادش بخیر
سلام یادش بخیر بهترین دوران زندگیمو از 10/12/92 تا 19/11/93 تو بهترین پادگان ایران یعنی تیپ 258 بودیم
واقعا عالی بود بی نظیر بود از همه بیشتر دلم واسه سرهنگ کسرایی و سرهنگ بحرایی (رییس رکن 3) تنگ شده ههه واقعا!!!
سلام یادش بخیر منم کل سال 88 و اوایل 89 مربی گروهان یک آموزشی بودم اعزامی 01/10/87 پادگان01 و دروره کد تکاور لشگرک بودم یگان هم مربی 056آموزشی گروهان یکم
عبدالحکیم زارعپور
ساعت16:10---4 تير 1394
باسلام.عبدالحکیم زارعپور هستم اعزامی86/12/18ازفسا استان فارس.آموزشی پادگان05کرمان بودم دوره کد افتادم گروه99پرندک تهران ازاونجا افتادم لشکر58تکاورذولفقارشاهرود.حدودا یه هفته ای جایگزینی لشکر بودیم که سرتیپ امیر لطفی ماراتقسیم کرد ومن افتادم پادگان چهلدختر گردان359پدافندهوایی ازاونجاهم رفتم آتشبارارکان.فرمانده گردان اون زمان جناب سرهنگ جمشیدحسینی بچه فارس بود جانشین گردان هم جناب سرگردمحمدتقی محمدی بچه قوچان بود.فرمانده ارکان ستوانیکم سیدروح الله طباطبایی بچه شاهرودبود.یادش بخیر من گروهبان دوم وظیفه بودم وتوی رکن یک مشغول خدمت شدم.پرسنل کادر گردان واقعا مهربون بودن همخدمتی هام هم همینطور.بااینکه بعدازخدمت نظامی شدم وواردنیرودریایی سپاه شدم بازم خیلی دلم میخادبه دوران خدمت برگردم واقعاهمش خاطره بود.شنبه هرهفته میرفتیم بیرون پادگان میاده روی تاتک درخت بعدهم کلاس آموزشی.یکشنبه شبها رزم شبانه.یه بارهم رفتیم لجنه تواون سرماوبرف برج 10.میدون تیرهاش نظافت زاغه ها مراسم جشنهاتومسجد ورزش صبحگاهی صبحگاه گردان وخیلی چیزای دیگه.خدمت منم درتاریخ88/05/18بدون یکروز اضافه خدمت تموم شد
سلام
منم سال 87 به چهلدختر گردان اموزشی اعزام شدم این 2 ماه که اونجا بودم مثل جهنم بود
سلام
منم سال 87 به چهلدختر گردان اموزشی اعزام شدم این 2 ماه که اونجا بودم مثل جهنم بود
من یگانمو اونجا افتادم ۱۰/۲/۹۴ باید اونجاباشم یکم ازشرایطتش به میگید
من سال 92چهل دختر سرباز بودم ی فرمانده خوب داشیم ب اسم جناب معینی کیا ک البته خدا حفظش کنه ادم باخدایی بود امیدوارم اونایی ک مجبورن مثل من برن خدمت ب سلامتی تموم کنن
سلام
منم سال 91تا اول 93 سرباز چهلدختر بودم گردان 193 گروهان 3 یاد ان روزها بخیر یاد رزم شبانه صحرا بازدید و..با ارزوی موفقیت برای سرباز ها
سلام دوست عزيز منم سال 87 اونجا خدمت كردم گردان 814 توپخانه آتشبار دوم بودم يادش بخير همسخت بود هم جذاب
سلام ُ من در سال ۷۰ سرباز ۰۲ ارتش در چهل دختر بودم که سرگروهبان خدامی خودش بچه شاهرود بود و سربازهایی که بچه شاهرود بودند می فرستاد مرخصی و ما را تنبیه می کرد. یاد چهل دختر به خیر نباشه .
پاسخ:سلام چرا نفرین ههههه
من بچه کلاته خبج هستم
پاسخ:سلام سرباز چهل دختر بودم که چند روزی هست تمام کردم
سلام. من هم 2/79 به چهل دختراعزام شدم 28ماه تواون پادگان خدمت کردم ومن هم گردان193 دسته شناسایی بودم ومن هم تیربارچی بودم ولامسب بااون لوله اضافه ای که داشت خیلی سنگین بود.درهفته 2بار میرفتیم بیرون پادگان ویه بار روز ویکبار شب وتقریبابالای 15کیلومتر راه میرفتیم ویه سرباز واقعی شده بودیم نه مثل سربازهای ژیگول جاهای دیگه. البته بعداز15ماه چندجا تبعید شدم وآخرش هم ازپست مهندسی سردراووردم. یادمه نه صبح گاه میرفتم ونه نگهبانی میدادم و5ماه یکبار مرخصی میومدم ودرکل یاخواب بودم یااضافه خدمت میگرفتم یابازداشتگاه بودم وزیرم آب میریختن . حتی روزه آخرهم کارت پایان خدمتمو بهم نمیدادن وچندروز دیگه هم موندم پادگان. خاطرات خوب وبدزیاد دارم وبعد21ماه خدمت تقریبا هرروز تادر دژبانی یکی ازدوستام وبدرقه میکردم وبرمیگشتم وخیلی بدبود مخصوصا دوستای صمیمی
سلام محمدرضاجان موفق باشي يادش بخير منم سال 79سرباز يگان رزمي بودم يادش بخير چه روزهاي خوبي بود به هرروي برات ارزوي روزاي خوب خوش ميکنم
مهدی
ساعت10:24---16 مرداد 1393
یادش بخیر منم سال 86 چهل دختر بودم گروهان ادوات گردان 186
پيوندها
تبادل لینک
هوشمند
|
|||||||||||||||
|